چهل و شش

کلاس دوم یا سوم دبستان بودیم ، واسه اینکه بهمون "محرم و نا محرم" رو یاد بدن خانوم معلم میرفت جلوی کلاس می ایستاد و با یه لحن ریتمیک میخوند :" پسر عمو پشت در هِ ، میخوام برم درو وا کنم ،حجاب کنم یا نکنم؟" ، بعد ما باید میگفتیم :"حجاب بکن ، حجاب بکن "...جای این "پسر عمو" همه ی اعضای ذکور خانواده قرار میگرفتن و شعر تکرار میشد... برای من که توی یک خانواده ی غیر مذهبی بزرگ شده بودم همیشه جواب دادن به این سوالا سخت بود ، یه استرس شدید می گرفتم ، سعی میکردم"حجاب بکن" و "حجاب نکن"  رو یه جوری ادا کنم که شبیه هم باشن، در واقع اون آخرشو میخوردم!

دیروز وقتی با جدیت داشتم میگفتم که :" دایی شوهر ِ  آدم که محرمِ" و مریم گفت که نیست ، یه دفعه تمام اون صحنه ها توی ذهنم جرقه زد ، انگار هنوزم مجبورم آخر جمله هامو بخورم...