پنجاه و شش


-          پسره توی آزمایشگاه کار دانشجویی می کنه ، برداشته زیر پرینت های نتایجم واسم شعر عاشقانه نوشته ،اونم کلی ژیگولی و گنده گنده و مثلا خوش خط، چی بگم بهش آخه؟!

 

 

-          دارم محلول هامو آماده می کنم که ده دوازده تا پسر سال پایینی میان تو آزمایشگاه ، پسر فوق الذکر یهو از اتاق می پره بیرون و میگه خانم فلانی شما برو توی اتاق من اینا رو واست آماده می کنم میارم . یعنی غیرت این برادر منو کشته!

 

-          آقای  خ مسئول آزمایشگاه ست ، امروز صبح واسم سه ساعت در باب لزوم خوردن ویتامین د  برای دختران جوان سخنرانی کرده  و تا یه کاغذ نداده دستم که اسم قرص کذایی رو یادداشت کنم  رضایت نداده که برم به آزمایش هام برسم

 

 

-          ساعت حدودای سه بعدازظهره ، از هشت صبح توی آزمایشگاهم و اخلاقم سگیه، دستام پراز مواد سنتز شده است ،عینک محافظ روی چشمام ِ ، مقنعه ام به طرز فاجعه آمیزی داره از سرم می افته ...بعد توی این هیری ویری یه دختره میاد توی آزمایشگاه و یه راست میاد پیش من و میگه : ببخشید شما آینه دارین؟...من فقط بهش نگاه می کنم تا خودش بره!