«یه وقتایی آدم یه سری حماقتا میکنه در زندگانی، رسمن
جبرانناپذیر، بیکه بدونه چی در انتظارشه. بعد، ده سال بعد، یههو میرسه
به جایی، که حاضره آگاهانه و با اِشراف کامل به غلطی که داره میکنه،
دوباره حماقته رو مرتکب بشه، با اینکه میدونه چی در انتظارشه. این وسط
چی عوض شده؟ آدمی که اون سرِ رابطه وایستاده.
میخوام بگم یه همچین
آدمِ سوداییِ خطرناکیام من. یه همچین آدمِ سوداییِ خطرناکی میسازی از
من. برو عقب یهکم، داری ازم میترسونیم.»
(+)