سی و شش

نمیدونم کجایی ،نمیدونم چه اتفاقایی برات افتاده و می افته و همین داغونم می کنه ، به موبایلم نگاه می کنم ،دیروز همین ساعت از خونه ت به من زنگ زدی ، چی می گفتیم؟یادته؟شاید راجع به انتخابات، شاید در مورد پروژه ت، شایدم من غر میزدم که نرو ، که خودتو قاطی این جریانا نکن ،نمیدونم (هه! این "نمیدونم" مال ِ توئه، وقتایی که کم میاری از گفتن، که تو ذهنت همه چی هست و هیچی نیست)...همه ی دیشبو بیدار بودم و بهت تلفن میزدم، صبح که بابا برای نماز بیدار شده بود دیدم گوشیت خاموشه، یهو خیالم راحت شد که هستی ، که خوبی حتما، که نگرفتنت لابد و خوابیدم....صبح فهمیدم که دیروز گرفتنت..پلیس امنیت ملی...هیشکی نمیدونه کجایی..من...من واسه استادم گریه کردم ، واسه آقای سرباز توی کلانتری گریه کردم ، واسه دوستت گریه کردم ، واسه مریم و حامد گریه کردم....من فقط گریه کردم...کجایی پس؟ کی دوباره شماره ت میفته رو گوشیم؟...کجایی؟

نظرات 4 + ارسال نظر
پیمانه چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:42 ق.ظ

من دیروز تمام مدت بهت تلفن کردم . دلواپستم !‌
یاسر و آزاد می کنن . مطمئن باش زیاد طول نمی کشه !‌

سلام.میدونم که زنگ زدی.منو ببخش که بهت تلفن وضع روحی افتضاحی داشتم.حوصله ی حتی خودم رو نداشتم...یاسر آزاد شد،بعد از چند روز بی خبری..حالش خوبه...پیمانه!ازت ممنونم، واسه همه ی مهربونی هات... همه ی مهربونی های بی دریغت...پیمانه!خوش به حال پرنیان و بابای پرنیان که همیشه توروکنار خودشون دارن...

ادریس چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ب.ظ http://marde-tanha.blogsky.com/

متاسفم واقعا
شرمنده چند وقت حالم مساعد نبود ونبودم
کم کم همه ما دوستانی خواهیم داشت که نداریمشون
و این مرا به وحشت از آینده مبتلا می کند
اما هر بده ای یک بستونی داره
مثل این که هر انقلابی یک هزینه هایی داره

پیمانه شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ

کجایی الان ؟ دارم از دلشوره می میرم .

الهام یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:18 ب.ظ http://shamevojood.blogsky.com/

سلام
فقط به امید فردایی روشن زندگی خواهیم کرد.
موفق باشید.
منتظر حضور سبزتان هستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد