-
ده
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 22:29
یه اتفاقی داره بیخ گوش ِ من میفته که عین این فیلمای سینمایی آبکیه ولی ایندفعه دیگه نه آبکی و مسخره ست ، نه خنده دار ... چون داره واسه بهترین دوستم اتفاق میفته...دو نفرو تصور کن که کلی همو دوست دارن ، اونقدر عاشقن که غبطه برانگیزن،بعد یه روز می فهمن که پسره یه بیماری داره که خیلی عمر کنه چندسال دیگه..اونوقت پسره میگه...
-
نه
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 23:14
فکر کن یه عالمه عروسک عمو نوروز خوشگل ببینی ، یه عالمه ماهی گلی تر و فرز ببینی، یه عالمه لباس خوب ببینی و بخوای واسش بخری اونوقت باهاش قهر باشی!
-
هشت
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 11:43
از"هویج"خیلی ناراحت و عصبانی ام، دیشب توی وبلاگ قبلی یه پست گذاشتم در مورد این موضوع.یه پستی در حد تموم شدن رابطه...امروز صبح یکی از دوستام مسیج زده که :"خوش به حالت"!..می پرسم چرا؟میگه :"هویج باهات خیلی مهربونه،حسودیم شد"...میگم از کجا میگی اینو؟ میگه "وبلاگتو ببین می...
-
هفت
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 13:57
افتادم به جون اتاقم،یه خونه تکونی درست حسابی...کم کم دوتا پاکت زباله پر شد از کاغذ و دفترچه و سررسید و هزارتا خرت و پرت دیگه...داشتم همینجوری ادامه میدادم که یهو به خودم اومدم، دیدم چقدر با "مانا" ی قدیم فرق کردم ، همه ی اون چیزایی که چندین سال مثل یه گنج نگهشون داشته بودمو بدون یه لحظه شک ریخته بودم دور،همه...
-
شش
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 23:24
یه چیزی میگیدا! آخه اگه با آمریکا رابطه برقرار کنیم اونوقت تا تقی به توقی خورد بگیم "مرگ بر" کی؟ اگه با آمریکا رابطه داشته باشیم اونوقت بدبختی و عدم پیشرفتمونو بندازیم گردنِ کدوم دشمن؟!...خب نمیشه دیگه...اصرار نکنید!
-
پنج
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 23:18
یه وقتایی واسه خودم یه "هویج" خیالی میسازم.. بعد خیلی زود به خودم نهیب می زنم که چه کار احمقانه ای! و زود توی ذهنم خطش میزنم....ولی این "هویج خیالی" بعضی وقتا خیلی سمج میشه ، هی سرک میکشه و کاراشو به رخ "هویج واقعی" میکشه...وقتی تو یه لوازم تحریری دارم با لذت استدلرهای رنگی رو تست میکنم...
-
چهار
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 19:55
میگی بهانه میگیرم ، میگی حس تنفر جلوی درست شنیدن و درست فکر کردنم رو گرفته...حس من قابل درک نیست،من دختری ام که توی دلش یه حفره ی بزرگ داره، یه حفره از نبود محبت مادری، یه حفره که باعث میشه به همه ی دخترها و مادراشون حسودیش بشه، یه دختر که شاید فکر میکرده مامان ِ تو بتونه یه ذره حفره ی دلشو پر کنه ولی از شانس گو هش...
-
سه
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 15:43
حذف شد!
-
دو
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 22:37
- دو تا رز سفید واسش خریدم بعد رژ صورتیمو زدم و یکی از گلا رو بوس کردم،رد لب صورتیم موند روی گل سفید...بچه م هویج کلی هیجان زده شد و پرید بوسم کرد! - اگه این هویج من یه نکته ی مثبت داشته باشه موهاشه! موهای شلوغ نامرتب یکم فردار مثل ببعی ها!من عاشق اینم که دستمو بکنم لای موهاش - هدیه ی ولنتاینم هم با یه روز تاخیر گرفتم!
-
یک
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 21:11
امروز روز ولنتاین بود،خب احتمالا باید امروز روز گل و بلبلی می بود ولی نبود! مدتهاست که دیگه اونجوری که میخوام نیست( شاید واسه آقای هویجم همینه البته!ولی من فعلا دارم از خودم میگم) ...موضوع از اونجا شروع شد که چندوقت پیش آقای هویج یه کار بدی کرده بود و بعدش به جای معذرت خواهی شروع کرد به دست پیش گرفتن و چیز بار من...
-
صفر
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 21:09
من و آقای هویج نزدیک به پنج ساله که با هم دوستیم.. حالا چرا هویج؟خودمم نمیدونم،شاید به خاطر اینکه همین الان یه هویج خوردم و فکر کردم هویج هم میتونه اسم خوبی باشه واسش! من و آقای هویج مدتهاست که یه وبلاگ دو نفره داریم و من تا همین امروز از بودنش نسبتا راضی بودم(از بودن آقای هویج نه البته!)...اما امروز تصمیم گرفتم که یه...