چهل و چهار

هادی داره از زهرا می گه ،داره به شوهرش بد و بیراه می گه ، می گه که هفت ساله عقدن ولی زهرا می گه یارو حتی نتونسته واسم یه جشن عروسی بگیره ، میگه بی عرضه ست ، میگه میخوان جدا شن ، می گه دلم برای زهرا میسوزه ، میگه شوهرش اصلا در حد اون نیست ، میگه همش یه اشتباه بوده بودن این دوتا آدم با هم ، می گه زهرا گفته  از اول هم واسه فرار از خونوادش به مسعود راضی شده....اونوقت من فکرم آروم آروم میره به ماه های اولشون ، که چقدر زهرا راضی بود ،که چقدر به همه میگفت که راضیه و چقدر چشماش پر از رضایت بود .. که چقدر مسعود  نجیب بود و آروم و صبور و پشتیبانش ...بعد نخ این فکرو میگیرم و میگیرم تا میرسم به چهارسالگی رابطه شون که زهرا چقدر ممنون بود از مسعود که شب و روز کار می کنه ، که برای رابطه شون  از خواب و خوراکشم زده و زهرا که هنوز راضی بود ..... حرف های هادی ادامه داره..من ولی به این فکر می کنم که شاید نه مسعود مقصرتره و نه زهرا...مقصرتر زمانه ....اینجور رابطه های پادر هوا وقتی میخواد سالها و سالها طول بکشه خراش میده روح آدم رو ، بوی کهنگی میگیره همه چیز....و کاش درست شدنی باشه ....