چهل و سه

"... یک جایی می بینی معاشقه نمی خواهی، می بینی نمی خواهی از همه ی کارها بدزدی برای دزدکی بوسیدنش. می بینی می خواهیش که کنارش کارهای روزمره ت را انجام بدهی. دلت با پیژامه ش را می خواهد، دلت می خواهد برود سر فرصت برای دوتاتان کافی درست کند. که هول نباشید. که زندگی کنید. نه که بدو بدو ماچی به هم برسانید و دو ساعت بعد کیش کیش هرکدام خانه خودتان..."

 

(+)