چهل و یک

میدونی؟ من میترسم...میترسم که ما هم مثل همه ی زوج های دور و برمون باشیم...معمولی..میترسم که نتونیم مثل اون پیرمرد پیرزنه باشیم که بعد از  این همه سال بازم کلی عاشقن،حتی گاهی اوقات فکر می کنم بیشتر از ما.خب راستش من خیلی از عادی شدن میترسم، از قدیمی شدن. چند وقت پیشا یه جمله ی خوبی خوندم ، درست حسابی یادم نیست چی بود ، گفته بود که "دوست دارم بغلم واست همیشه بوی نو یی بده"یا همچین چیزی...خب منم دوست دارم همیشه واست نو بمونم ولی خودمم میدونم که عرضه شو ندارم...یه چیز تقریبا بی ربط هم بگم؟ ...میدونی پیروز و گلی رو که دیدم  یهو چی به ذهنم رسید؟ فکرش یه کم زشت و لوسه راستش ، ولی خب توکه غریبه نیستی، با خودم گفتم اگه من مثل گلی زشت بودم  تو مثل الان دوستم داشتی؟( میدونم که نباید در مورد آدما با زشتی و قشنگیشون قضاوت کرد ،گفتم که!فکرم زشته یه خرده).. خودمونیم حتی یه کم به گلی حسودیم هم شد ....حتما میخوای بهم بگی خل شدم....خب راستش شاید...شاید شده باشم...