نمیدونم کجایی ،نمیدونم چه اتفاقایی برات افتاده و می افته و همین داغونم می کنه ، به موبایلم نگاه می کنم ،دیروز همین ساعت از خونه ت به من زنگ زدی ، چی می گفتیم؟یادته؟شاید راجع به انتخابات، شاید در مورد پروژه ت، شایدم من غر میزدم که نرو ، که خودتو قاطی این جریانا نکن ،نمیدونم (هه! این "نمیدونم" مال ِ توئه، وقتایی که کم میاری از گفتن، که تو ذهنت همه چی هست و هیچی نیست)...همه ی دیشبو بیدار بودم و بهت تلفن میزدم، صبح که بابا برای نماز بیدار شده بود دیدم گوشیت خاموشه، یهو خیالم راحت شد که هستی ، که خوبی حتما، که نگرفتنت لابد و خوابیدم....صبح فهمیدم که دیروز گرفتنت..پلیس امنیت ملی...هیشکی نمیدونه کجایی..من...من واسه استادم گریه کردم ، واسه آقای سرباز توی کلانتری گریه کردم ، واسه دوستت گریه کردم ، واسه مریم و حامد گریه کردم....من فقط گریه کردم...کجایی پس؟ کی دوباره شماره ت میفته رو گوشیم؟...کجایی؟
من دیروز تمام مدت بهت تلفن کردم . دلواپستم !
یاسر و آزاد می کنن . مطمئن باش زیاد طول نمی کشه !
سلام.میدونم که زنگ زدی.منو ببخش که بهت تلفن وضع روحی افتضاحی داشتم.حوصله ی حتی خودم رو نداشتم...یاسر آزاد شد،بعد از چند روز بی خبری..حالش خوبه...پیمانه!ازت ممنونم، واسه همه ی مهربونی هات... همه ی مهربونی های بی دریغت...پیمانه!خوش به حال پرنیان و بابای پرنیان که همیشه توروکنار خودشون دارن...
متاسفم واقعا
شرمنده چند وقت حالم مساعد نبود ونبودم
کم کم همه ما دوستانی خواهیم داشت که نداریمشون
و این مرا به وحشت از آینده مبتلا می کند
اما هر بده ای یک بستونی داره
مثل این که هر انقلابی یک هزینه هایی داره
کجایی الان ؟ دارم از دلشوره می میرم .
سلام
فقط به امید فردایی روشن زندگی خواهیم کرد.
موفق باشید.
منتظر حضور سبزتان هستم.