بیست و یک

 کنارم دراز کشیده ، خوابه، شروع می کنم به بافتن موهاش، چهل گیس...بعد پائین هر کدوم از دسته موهای بافته رو با کامواهای رنگی که زیر تخت پیدا کردم می بندم...بیدار که میشه قیافش بیشتر خنده دار شده تا قشنگ.چون خیلی از کارم هیجان زده شده مجبورم میکنه که موهاشو شونه کنم و از نو تر و تمیز ببافم بعد خوشحال و خندون با همون کامواها که از زیر روسری زده بیرون راه می افته میره دانشگاه ... بدجوری دلم هواشو کرده...