سیزده

عاشق مردایی هستم که وقتی می فرستیشون که برن از سوپری سر کوچه یه چیز فسقل بخرن و برگردن ، یه عالمه خوراکی و آت و آشغال جدید می خرن ، شاید واسه اینکه بابام همیشه فقط اون چیزی رو خریده که بهش گفتن...